فصل دوم پایان نامه،پیشینه،ادبیات پژوهش ،کارشناسی ارشد روانشناسی،مفهوم ،مبانی نظری،مبانی نظری وپیشینه تحقیق پیشینه و مبانی نظری میل به دانستن و تلاش برای فهمیدن دارای 17 صفحه وبا فرمت ورد وقابل ویرایش می باشد
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: ورد و قابل ویرایش با فرمت .docx
بخش هایی از محتوای فایل پیشینه ومبانی نظری::
میل به دانستن و تلاش برای فهمیدن، از ویژگی های جدایی ناپذیر وجود آدمی است؛ از این رو، ذهن انسان همواره درگیر انبوهی از پرسش ها بوده و در این میان این پرسش اساسی که فرد درباره دانستن چه میداند و چگونه و تا چه حدی می داند، جایگاه خاص خود را داشته است. امروزه اهمیت یادگیری برای هیچ کس پوشیده نیست و هدف اصلی تمام مراکز آموزشی اعم از رسمی و یا غیررسمی، یادگیری و ایجاد تغییر در رفتار مخاطبان است؛ از این رو بشر هرروز به دنبال یادگیری جدیدی می رود. وی می خواهد که هرچه بیشتر یاد بگیرد؛ زیرا لازمه بقا در دنیای کنونی، یادگرفتن و به دنبال یادگیری های جدید رفتن است.
انفجار اطلاعات و افزایش روزافزون دانش بشری از یک طرف و اهمیت مقوله یادگیری از طرفی دیگر، ذهن بشر را بر آن داشت با روش هایی را برای بهتر یادگرفتن ، عمیق یاد گرفتن و سریع یادگرفتن خلق و کشف نماید.
«روان شناسی شناختی» در روان شناسی امروز گرایشی مهم است و آن دیدگاهی نظری است که بر ادراک، تفکر و حافظه انسان تمرکز دارد. با گسترش «روان شناسی شناختی» به حوزه آموزش و پرورش، مطالعات فراوانی درباره بهترین شیوه های تدریس و یادگیری انجام گرفته است. (گلاور
-John. A. Glover
؛ رانینگ
- Royce, R. Ronning
& برونینگ
- Roger, H. Bruning
. ترجمه خرازی، 13).
امروزه بسیاری از نظریه های یادگیری که تنها هوش و استعدادهای ذاتی را عامل یادگیری می دانستند، توسط نظریه های جدید روانشناسی رد شده اند. این نظریه های جدید اعمال شناختی و فراشناختی قابل آموزش و یادگیری را عامل مهم در یادگیری می دانند که یکی از این دیدگاه های جدید در روانشناسی یادگیری، دیدگاه خبرپردازی است که در این دیدگاه به فرآیند یادگیری و از جمله راهبردهای یادگیری توجه خاصی شده است (ملکی، 1384).
امروزه بسیاری از یادگیرندگان مشکل دارند و در بیشتر موارد مشکلات یادگیری آنان ناشی از نداشتن روش های صحیح مطالعه و استفاده بهینه از حافظه خویش می باشد. بدون تردید، چنانچه یادگیرندگان از ابتدای شروع آموزش های رسمی، بیاموزند که چگونه برای تحقق حداکثر یادگیری مطالعه کنند و چگونه خود را برای شرکت در امتحانات آماده سازند، صرفه جویی کلانی در آموزش و پرورش کشور انجام گرفته و یادگیرندگان نیز موفق خواهند شد و از سرمایه های خدادادی خویش بهتر بهره برداری کنند (رفوث و دفابو
-Refoth & Dofabo
، ترجمه خرازی، 1375).
شکل گیری روانشناسی شناختی
شکل گیری روانشناسی شناختی مصادف بود با زمانی که در مبانی روانشناسی رفتاری تشکیک بوجود آمد. در اوایل دهه ی 1960 مسایلی در پژوهش های روانشناسی یادگیری مطرح شد که نظریه های رفتاری قادر به پاسخگویی آن ها نبودند. از جمله ی این مسایل وجود سازماندهی در پژوهش های یادآوری آزاد بود؛ به این ترتیب که وقتی یک فهرست از لغات را به افراد می دادند تا آن ها را حفظ و سپس بازگو کنند، اغلب افراد به دسته بندی و طبقه بندی این لغات می پرداختند و در هنگام یادآوری، لغات را نه به ترتیبی که به آن ها ارایه شده بود (محرک)،بلکه با سازماندهی جدیدی که گاهی هم مبنای آن برای پژوهشگران روشن نبود به یاد می آوردند و بازگو می کردند. این پدیده از دیدگاه نظریه های رفتاری قابل توجیه نبود و پاسخ روشنی برای آن نداشتند (فردانش، 1388).
نمونه دیگر مسایلی که نشان می داد فراگیر در هنگام یادگیری به خلاف رفتارگرایان منفعل نیست، انتخاب محرک به وسیله فراگیر (محرک عمل کننده) از میان چندین محرکی (محرک اسمی) بود که پژوهشگران به او ارایه می کرد؛ به عبارت دیگر، هرگاه چندمحرک به فراگیر ارائه می شد، دیگر انتخاب پژوهشگر نبود که تعیین می کرد فراگیر به کدام محرک پاسخ دهد، بلکه این انتخاب فراگیر بود که پاسخ را تعیین می کرد. به همین دلیل این طبقه بندی در مورد محرک ها (محرک اسمی و محرک عمل کننده) ابداع شد. این سئوال که چرا فراگیر به طور یکسان به همه ی محرک ها پاسخ نمی دهد و در بین آن ها دست به انتخاب می زند و مبنا و ملاک چنین انتخابی چیست؟ و این انتخاب کجا رخ می دهد و چه چیز و چه عواملی بر این انتخاب ها حاکم است؟ و سؤالات بسیار دیگر از دیدگاه رفتارگرایی پاسخی نداشت (همان منبع).
طرح سؤالات فوق پژوهشگران را به شناسایی طبیعت سیستم یادگیرنده و اوضاع حاکم بر یادگیری تشویق و ترغیب کرد.بدین ترتیب دیدگاه جدیدی در روانشناسی تربیتی پایه گذاری شد که آن را امروزه روانشناسی شناختی می نامیم. در این دیدگاه تأکید بر شناسایی انواع فعالیت های ذهنی مانند تصور، تفکر، نحوه ی نگه داری اطلاعات، حافظه و قابلیت انسان در ایجاد تغییر و تحول در اطلاعات و حل مسأله است. این دیدگاه، دیگر بر رفتار تأکید ندارد زیرا معتقد است که یادگیری به معنای کسب دانش و ساختار معلومات در درون ذهن فرد است و رفتار در واقع نمایشی خارجی است از آن چه در ذهن رخ می دهد. بنابراین، رفتار را نتیجه ی معلومات و دانش می داند و نه خود آن چیزی که انسان یاد می گیرد. در نتیجه روانشناسان شناختی به جای مطالعه رابطه عملی و غیرتئوریک بین محرک و پاسخ، به بررسی آن بخش از فراگردها و فعالیت های ذهنی پرداختند که واسطه ی ارتباط بین محرک و پاسخ بود (کدیور، 1378).
در این دیدگاه موضوعات زیر مورد توجه قرار گرفت:
1. بررسی یادگیری به عنوان یک فراگرد فعال و سازنده؛ 2- وجود فراگردهای برتر در یادگیری (فراگردهای فراشناختی)؛ 3- خاصیت فزایندگی یادگیری و نقشی که معلومات پیش دانسته در این فرآیند دارد؛ 4- توجه به چگونگی نگه داری و سازماندهی اطلاعات در ذهن؛ 5- توجه به موضوعات و عملکردهای یادگیری از دیدگاه فراگردهای شناختی موجود در آن ها (فرادانش، 1388).
و اما در مورد راهبردهای شناختی باید گفت؛ گرچه راهبردهای شناختی تحت عناوین مختلفی در سال های متمادی مطالعه شده اند، اما شروع آن ها به برونر
-J.Bruner
،گودنو و اوستین
-Good now&Austin
بر می گردد. که برای اولین بار از ساختار کنونی و در مفهوم امروزی آن از این اصطلاح استفاده کردند (گلاور؛ برونینگ و رانینگ، ترجمه خرازی، 1385).
اصطلاح شناخت، به فرآیندهای درونی ذهنی یا راه هایی که در آن اطلاعات پردازش می شوند، یعنی راه هایی که ما به وسیله ی آن ها اطلاعات را مورد توجه قرار می دهیم، آن ها را تشخیص می دهیم و به رمز در می آوریم و در حافظه ذخیره می سازیم، و هر وقت که نیاز داشته باشیم آن ها را از حافظه فرا می خوانیم و مورد استفاده قرار می دهیم، گفته می شود (بایلر و اسنومن
-Bilere & snowman
، 1993).
قبل از پرداختن به مطالعه پژوهش های صورت گرفته در گذشته راجع به موضوع پژوهش فعلی، ذکر این نکته بسیار حائز اهمیت است که بسیاری از پژوهشگران داخل یا خارج از کشور، در پژوهش های خود، راهبردهای شناختی را با فراشناختی یک جا دیده و به بررسی آن ها پرداخته اند. بنابراین منطقی به نظر می رسد که میدان پژوهش را گسترده گرفته، و قبل از هر چیز مقداری مقوله ی فراشناخت را برای خوانندگان معرفی نماییم. فلاول در سال 1976 نخستین فردی بود که فراشناخت را معرفی کرد و در تعریف آن گفت؛ فراشناخت به دانش یک فرد در رابطه با فرآیندهای شناختی و بازده های خویش یا هر چیزی که به آن فرآیندها مربوط است، اطلاق می شود. اگر چه می توان فراشناخت را به سادگی «به تفکر درباره تفکر خود شخص» تعبیر کرد (فلاول
-Flavell
، ترجمه، ماهر، 1377).
اما فراشناخت ساختار پیچیده ای است که نقش محوری را در نظریه های تغییر مفهومی بر عهده دارد. به ویژه نظریه هایی که در ردیف نگرش های ساختارگرایانه نسبت به یادگیری و روش های آموزش اکتشافی هدایت شده قرار می گیرند (انصاری، 1380).
لین
-Lin
(2001) بیان می کند که فعالیت های فراشناختی عامل موثری است. برای یادگیرندگان تا از نقاط قوت و ضعف شان در یادگیری آگاه شوند و به اصلاح نقاط ضعف خود بپردازند و آن ها کلیدی برای موفقیت در یادگیری شان هستند (همان منبع).
به نظر سیف (1390) راهبردهای فراشناختی عمده را می توان در سه دسته قرار داد؛
1. راهبردهای برنامه ریزی؛ 2. راهبردهای واپایش و نظارت؛ 3. راهبردهای نظم دهی
راهبردهای برنامه ریزی
1. تعیین هدف برای یادگیری
2. پیش بینی زمان لازم برای یادگیری و مطالعه
3. پیش بینی سرعت مناسب برای مطالعه
4. تحلیل چگونگی برخورد با موضوع یادگیری
5.انتخاب راهبردهای یادگیری «راهبردهای شناختی»
راهبردهای واپایش و نظارت
1. ارزیابی از پیشرفت
2. نظارت بر توجه
3. طرح سئوال در ضمن مطالعه و یادگیری
4. واپایش مطالعه
5. واپایش سرعت مطالعه
راهبردهای نظم دهی
1. تعدیل سرعت مطالعه و یادگیری
...
پیشینه و مبانی نظری میل به دانستن و تلاش برای فهمیدن_1556801310_26418_5739_1331.zip0.03 MB |