فصل دوم پایان نامه،پیشینه،ادبیات پژوهش ،کارشناسی ارشد روانشناسی،مفهوم ،مبانی نظری،مبانی نظری وپیشینه تحقیق مبانی نظری مهرورزی وخشونت دارای 37 صفحه وبا فرمت ورد وقابل ویرایش می باشد
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: ورد و قابل ویرایش با فرمت .docx
بخش هایی از محتوای فایل پیشینه ومبانی نظری::
مبانی نظری مهرورزی وخشونت
فــصـل دوم
يافتههاي تحقيق
ترور و تروریسم و نگاهی به ریشههای آن
جنگای تاریخی قدمتی به قدمت تاریخ انسان دارند. از زمانی که مالکیت در تاریخ بشر آغاز شد و از زمانی که انسان متوجه گردید که میواند دیگری را استثمار کند و یا با توسل به زور دیگر انسانها را به خدمت خود درآورد، جنگها هم شروع شدند. ابتدا در اشکال ساده و ابتدایی بود، اما به مرور شگردهای استثمارگران و ستمگران پیچیدهتر شد تا استثمارگری و دیکتاتوری به یک نظام جهانی تبدل شد. استثمار انسانها از اشکال ساده گسترش یافت و جوامع را به جوامع طبقاتی تبدیل کرد. طبقهای طبقهی دیگر را اجیر خود ساخت و پس از آن به استثمار خلقها و ملتها انجامید تا لاجرم یک چهارم جهان به استثمار سه چهارم جهان خاکی پرداخت. این پروسه طولانی استثمارگری موجب گردید که جبههای تاریخی بین ستمگر و استثمارگران در یک طرف و ستمکشان و مستضعفین در طرف دیگر بوجود آید و مبارزه تاریخی خونینی را پدید آورد.
جنگ ها اساساً موجب گردیده است که حیات انسانها مورد تهدید قرار گیرد و با خودش دنیایی ویرانی، فلاکت و پریشان خاطری و گرسنگی و بیماری به همراه آورد. با اين وصف در اكثر مواقع جنگها، از طرف طبقات استعمارگر و تجاوزگران بر طبقات تحت استثمار و يا ملتهاي تحت ستم تحميل ميشود و آنان مجبور ميشوند براي رهايي خود از زير فشار استعمار و غارت و يا نجات خود از زندان سلطه و استعمار و براي احقاق حقوق خود به قيام برخيزند. بنابراین جنگها را نمیتوان تماماً محکوم کرد، بلکه بایستی آنها را با هدف و جهتی که تعقیب میکنند، ارزیابی کرد. اگر جنگ بین دو جبههای هست که هر دو کسب قدرت بیشتر میجنگند، این جنگ محکوم است و به جز ویرانی و نابودی چیزی دربرندارد و از اين قبيل است جنگهاي بين قدرتهاي استعمارگر، جنگ بين فاشيسم و سرمايهداري، جنگ بين دو بلوك شرق و غرب. اگر جنگ، جنگي كور بين دو مذهب ارتجاعي و فناتيك است كه هر دو جهت تحميل خود به ديگري است، اين جنگ نيز محكوم است و نتيجهاي به جز نابودي و حرمان و فلاكت براي تودهها ندارد، اما اگر ملتي قيام كند تا متجاوزي را از سرزمين خود برانند و در اين راه كشته شوند و ميكشند، اين جنگ محكوم نيست. اگر خلقی قیام میکنند تا ستم طبقهای بر طبقهی دیگر را محو کنند، این قیام عین عدالت است.
امروز اگر امپرياليسم جهاني به رهبري آمريكا جهت گسترش سلطه اقتصادي و سياسي خود جنگهاي ناخواستهاي را بر ملتهاي تحت غارت تحميل ميكند و اگر رژيم متجاوز و اشغالگر اسرائيل براي گسترش سرزمينهاي اشغالي به ترور و كشتار دست ميزند، اين اقدام به مثابه يك اقدام ضد بشري محكوم است، اما اگر كودكان فقير فلسطيني براي راندن متجاوز و ويرانگر، با سنگاندازي به جنگ با توپ و تانك و موشك ميروند اين امر يك اقدام انساني، عادلانه و مشروع و مقدس است، زيرا او از حق حيات و زندگياش در مقابل آناني كه به نابودي وي كمر بستهاند، دفاع ميكند. امروز براثر تبعیضات آشکاری که توسط نظام سراپا تبعیض امپریالیستی بر جهان حاکم است، انسانهای روی زمین به انسانهای درجه اول و دوم تقسیم شدهاند. آنانی که در کشورهای متروپل و سرمایهداری و کشورهای جهان سیر می کنند، انسانهای دست اول و دست چهارم جمعیت روز زمین که در ممالک تحت غارت هستند، انسانهای دست دوم محسوب می شوند. قیمت انسانهای دست اول و بهای خون آنان به قیاس سلطهگران جهانی، بسیار گرانتر است، به همین خاطر بهای خون یک وزیر جنایتکار و فاشیست اسرائیلی، معادل جان دهها فلسطینی است.
موقعی که رهبر جنبش آزادیبخش برای آزادی فلسطین توسط تروریستهای اسرائیلی کشته میشوند، رسانهها و دولتهای اروپائی از آن به مثابه یک اقدام عادی و محقانه یاد میکنند، اما موقعی که وزیر دست راستی اسرائيل کشته میشود منابع خبری امپریالیستی این اقدام را یک اقدام تروریستی مینامند. موقعی که خانههای فلسطینی با توپ و تانک بر ساکنانش آوار میشود، آنان این اقدام را ترور مینامند، اما موقعی که یک جوان به لب رسیده فلسطینی به بدن خود بمبی میبندد تا به تلافی جنایات و تجاوزات اسرائیلی تعدادی از اشغالگران را نابود سازند، او تروریست لقب میگیرد. این امر خود نشان میدهد که استراتژی و سیاست امپریالیسم خبری بر یک تبعیض آشکار استوار است. امروزه آنکس و یا کسانی که علیه منافع غارتگران دست به اقدامی میزنند، تروریست نامیده میشوند، اما آنانی که بمبهای خوشهای و موشکهای ویرانگر را شب و روز بر سر مردم بیپناه میریزند، عاملان «عدالت بی پایان قرن» لقب میگیرند!
اما براستي تروريسم چيست و تروريست چه كسي است؟ ترور یعنی حذف فیزیکی انسانی که تحمل نمیشود، حال این عدم تحمل ممکن است که با توجیه محقانه و یا نابحق باشد، اما آنچه که هست ریشه در بیعدالتی دارد. به این مضمون که اگر رژیمی ضد مردمی به ناحق دست به کشتار عناصر آگاهیبخش میزند و به قتلهای زنجیرهای مبادرت میورزد، در واقع از آگاهی وجدان اجتماعی میترسد و در واقع از عدالت و از اینکه خلقی آگاه شوند و برای عدالتخواهی بپاخیزند، وحشت دارد و یا برعکس، اگر گروهی امکانی برای احقاق حقوق خود نمییابند و لاجرم دست به اقدام نظامی میزنند، باز ریشه در بیعدالتی دارد. زمانی ممکن است عنصری شکنجهگر و قاتل که از حمایت رژیمی جبار نیز برخوردار است و بدون اینکه محاکمه شود، همچنان به جنایاتش ادامه دهد. اگر چنین عنصری توسط گروهی از مردم معدوم شود، باز این عمل ریشه در بیعدالتی دارد، زیرا اگر این امکان فراهم میشد که به اعمال وی در یک محکمهی عادلانه رسیدگی شود، آن گروه به چنان عملی دست نمیزد.
امروز كه دنيا به شكل بسيار گسترده و پيچيده به سلطه و سيطرهي امپرياليستي گرفتار آمده، امپرياليسم جهاني به طرق اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي بخش عظيمي از تودههاي مستضعف جهان را به ضعف و ذلت كشانده است، اما به محض اينكه تودهها جهت اصلاح وضع خود به قيام برميخيزند، توسط رژيمهايي كه افسار آنان در دست آمريكاست، سركوب ميشوند. امروز سياست جهاني اين است كه ما به هر طريقي كه دوست داريم غارت ميكنيم، فرهنگها را مسخ و نابود ميكنيم، اما خلقي حق ندارد اعتراض كند و در چنين وضعيتي نه محكمهاي است و نه عدالتي و نه آيندهاي و نه روشنايي. در چنين شرايطي اين خلق به مرحله انتحار ميرسد و بود و نبودشان ديگر برايشان تفاوتي نميكند. بنابراين اگر جوانان چنين خلقي به عمليات انتحاري دست ميزنند چگونه ميتوان آنان را محكوم كرد، اينجا هم ميبينيم كه اقدام به عمليات تروريستي عميقاً ريشه در رعايت عدالت دارد.
امروز امپرياليسم آمريكا با همپيمانانش تلاش ميكند كه به قياس خود تروريسم جهاني را نابود كنند و اين در حالي است كه غارت منابع ثروت و غارت منابع زيرزميني كشورهاي جهان عقب نگه داشته شده، همچنان ادامه دارد. اين در حالي است كه غالب خلقهاي جهان گرسنه همچنان تحت ستم ديكتاتورهايي كه از طرف امپرياليسم آمريكا حمايت ميشوند، بسر ميبرند و اين در حالي است كه تبليغات فرهنگي مبتني بر پول و كالا و بازار و خشونت و سكس، آسمان همه كشورهاي جهان را پوشانده است. ريشههاي ترور و تروريسم از سياستهاي اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي جهان سرمايهداري به رهبري آمريكا ناشي ميگردد. نابودی تروریسم تنها زمانی میسر خواهد شد که این سیاست به کلی تغییر یابد و به ستم و استثمار خلقها خاتمه داده شود. برای جلوگیری از گسترش تروریسم باید بسترهای عدالتخواهی و دادگاههای بررسی جنایات جنگی و بررسی غارت وبیخانمانکردن خلقها در سطح جهانی و ملی فراهم آید تا خلقها و ملتهای تحت ستم بتوانند از آن طریق احقاق حق نمایند.
فقر و خشونت
ملتهاي جهان در هر دقيقه از هر روز هفته - چه روزهاي تعطيل و چه روزهاي كار - بيش از دو ميليون دلار صرف تسليحات و ديگر برنامههاي نظامي ميكنند و در هر دقيقه، 30 كودك كمتر از پنج يا شش ساله به دليل نداشتن غذا و آب سالم و پاكيزه يا محروم بودن از مراقبتهاي بهداشتي جان ميسپارند.
مسلماً مسئوليتي تا بدين حد سنگين كه ميليونها كودك جان ميسپارند،-در حالي كه با بخش كوچكي از هزينههاي تسليحاتي ميتوان جملگي آنها را نجات داد - بايد همهي ما را به فكر فرو ببرد و از خشم به خود بلرزيم و اجازه ندهيم ترههايي كه رهبران سياسي نشخوار ميكنند ما را فريب دهد و به ريشخند كشد.
با اين همه شمار آنهايي كه وجود اين تضاد وحشتناك سياسي و بيعدالتي آشكار برخواسته از آن را تشخيص ميدهند رو به افزايش دارد. اگر چه اين افراد به دليل نظامهاي سياسي و فرهنگي گوناگون احساس خود را به شكلهاي مختلف بيان ميكنند، اما از نظر تمام آنها، گرسنگي ترسناكي كه ميشود از آن پيشگيري كرد، بيگمان بزرگترين بيعدالتي موجود است و نظامهاي اجتماعي، اعم از ملي و بينالمللي اگر نتوانند بر اين بيعدالتي آشكار چيره شوند و بشريت را از خطر گرسنگي برهانند، سزاوار سرزنشند. بسياري از مردم و به ويژه گروههاي جوان وقتي با اين گرسنگي مزمن در بخشهاي بزرگي از جهان روبه رو ميشوند، در حالي كه تنها با بخش كوچكي از هزينههاي فزايندهي نظامي ميتوان آن را از ميان برداشت، گرفتار پريشاني و سرخوردگي ميشوند.
وقتي گرسنگي چيرگي دارد، از صلح نميتوان سخن گفت. اگر ميخواهيم از آسيب جنگ بركنار بمانيم، بايد پريشاني و تنگدستي انبوه را از ميان برداريم. از لحاظ اخلاقي نيز تفاوتي ندارد كه انسانها در جنگ كشته شوند يا بدليل قحطي و گرسنگي جان بسپارند. جامعهي بينالمللي - در مفهوم دوگانهي شهروندان متعهد و دولتهاي مسئول - وظيفهاي مهمتر از اين ندارد كه در كنار كنترل تداركات تسليحاتي، به از ميان برداشتن گرسنگي انبوه و ديگر عوامل زمينهساز تنگدستي و پريشاني همت گمارند.
نه! با گرسنگي جهان نميتوان بازي كرد، از آن نميتوان چشم پوشيد و با چشمبندي معجزه هم نميتوان از ميانش برداشت. تنها با تلاش و كوشش فراوان است كه بخت چيرگي بر آن به دست ميآيد. پرسش اين است: آنهايي كه گرفتار اين بلا هستند تا كجا تاب تحمل جسمي و رواني آن را دارند، و ما تا كجا ميتوانيم به اين وضع تن در دهيم؟
حفظ صلح اكنون مهمترين وظيفه و هدفي است كه بشريت در پيش رو دارد، بنابراين نه تنها بايد كاري كرد كه از دامنه و شدت مسابقه تسليحاتي و تنش حاكم بر روابط شرق و غرب كاسته شود، بلكه مهمتر از آن بايد به زدودن گرسنگي همت گماشت - كه سرچشمهي مشكلات اصلي در پهنههاي گستردهاي از جهان است- وقتي كه ميليونها تن با گرسنگي دست به گريبان هستند، نميتوان از صلح و حفظ صلح سخن گفت. غلبه بر گرسنگي بنياديترين نياز بشر است، از همين رو جامعهي جهاني بايد كوشاتر از پيش به مبارزه با اين بلاي خانمانسوز همت گمارند.
پاسداري از صلح، حفاظت از محيط زيست و عقلايي ساختن مناسبات اقتصادي، مهمترين وظايفي هستند كه ما و نسل آينده در پيش روي خود داريم. چيرگي بر گرسنگي و قحطي نيز هنوز فوريترين چالش عمومي بشريت است.
ما به نسلي تعلق داريم كه در زمان حيات خود بيش از يك بار آموختهايم كه جنگ چگونه ميتواند گرسنگي بيافريند و به قحط و غلا بيانجامد. آيا ميتوان اطمينان داشت كه نسل آينده از اين تجربهي هولناك مصون باشد؟ آيا اين انديشه كه گرسنگي ميتواند بر انگيزندهي جنگ باشد، براستي نادرست و خطاست؟ آيا نبايد چنين فرض كرد كه هر آينه اگر مردمان نيمكرهي شمالي زمين گرفتار آشوب و پريشاني شوند، چه بسا كه روزي همه چيز را به آتش كشند؟ در اذهان عمومي اين فكر رايج است كه مردمان گرسنه و پريشان به فكر جنگ و برخورد نيستند. آري درست است كه گرسنه كمتر حال و توان شورش و تجاوز دارند، اما آيا ميتوان يكسره مطمئن بود كه وقتي جنگلهاي آنها از ميان برود،زمينهايشان بيحاصل و برهوت شور و زندگيشان از بنياد در خطر قرار گيرد. باز هم همچنان با بيحالي و ناتواني نظارهگر جهان باقي بمانند؟
تاثير جنگ در جامعه
نگاهي به تاريخ، معلوم ميدارد كه دولتها حتي در دورههايي كه با يكديگر عملاً در جنگ نبودهاند و نوعي روابط دوستانه داشتهاند، با وسايل گوناگون (ديپلوماسي) و تبيلغ و تهيه و تسليح جنگي خود را براي جنگي عملي آماده ميكردند. جنگ به قدري بر دولتها سلطه ورزيده است كه حتي انواع ديگر روابط بينالمللي را به صورت رابطهي جنگي درآورده است. چنانكه داد و ستد يا بازرگاني و ديگر روابط سودمند و مسالمتآميز بارها بر اثر رقابت و خصومت به خدمت جنگ درآمده است.
گفتهاند كه جنگ باعث تحريك جامعه و تسريع تكامل اجتماعي ميشود و صناعت را پيش ميراند و دولتها را وسعت ميبخشد و اقوام را آميخته و يگانه ميگرداند. در پاسخ بايد به ياد آورد كه: اولاً: اگر چنين نتايج سودمندي با جنگ مرتبط باشد، باز زيانهاي جنگ بيش از سودهاي آن است. ثانياً: تكامل جامعه و توسعهي صناعت، مخصوصاً وحدت اقوام مديون جنگ نيستند. جنگ در موارد فراوان چه بسا جوامع را با همهي صنايع آنها به نيستي كشانيده است. البته ميتوان پذيرفت كه جنگ به سير تكاملي جامعه در بخش صنعتي سرعت ميبخشد، ولي نكته اين است كه اگر جنگ هم نميبود باز جامعهها بدون گسيختگي به سير تكاملي خود ادامه ميدادند و در آن صورت تكامل اقتصادي جامعه، خودبخود سبب ارتباط آنها ميشد و به آميختن اقوام و وحدت دولتها مي انجامد.
اكثر انسانها در همهي دورههاي تاريخ از جنگ زيان برده و خواستار صلح بودهاند، ولي در عصر حاضر به مراتب به زيانهاي جنگ افزوده و حفظ صلح پايدار لزوم بيشتري يافته است.
در عصر حاضر بر اثر ترقي صنعتي عظيم، سلاحهايي ويرانگر كه براي نابودي تمامي جامعههاي متمدن كافي هستند، به دست آمدهاند. اختراع بمبهاي اورانيوم، هيدورژن، كبالت و ... قدرت انهدامي جنگ را به پايهاي باورنكردني بالا برده است.
از سدهي پانزدهم به اين سو به همان نسبت بر قدرت سلاحهاي تخريبي افزوده است، شمارهي تلفات جنگها فزوني يافته است، به طوري كه تلفات جنگي قرن بيستم - اعم از كشتار و زخمي و مفقود - به هيچ عنوان با تلفات جنگي قرن پانزدهم قابل مقايسه نيست.
لزوم حیاتی صلح
برای حفظ صلح باید کاری کرد که دولتها به وسلیهی روابط عالی انسانی به یکدیگر پیوند خورند و خواستار وحدت ملتها و برقرای حکومت یگانهای در کرهی زمین شوند. تردید نیست که وحدت ملتها و برقراری حکومت یگانه در اوضاع و احوال کنونی امکان ندارد و تا زمانیکه ریشههای اقتصادی و سیاسی جنگ نخشکد، تحقق نخواهد یافت. به همین سبب روابط صوری دولتها مانند مبادله وزیر مختار و دید و بازدید تشریفاتی و شرکت در اجتماعات بین المللی و پیمانبندی به تنهایی تاثیر قابلی در حفظ مناسبات دوستانهی دولتها نمیگذارد.
درست است كه رسوم زبانها و تعصبات متنوع اقوام و ملتها فواصلي بين آنها بوجود آورده، ولي اين فواصل چندان عمق و اهميت ندارد كه ملتها را به جنگ بكشاند. تاريخ نشان ميدهد كه مردم سادهي كشورها با وجود اختلافات گوناگون خود، خواستار خصومت و انهدام يكديگر نيستند.
عامل اصلي جنگ ملتهاٍ، سودجويي حكومتهاست و اين عامل كه از جداييها و تعصبات اقوام و ملل بهرهبرداري ميكند. معمولاً گروههايي كه زمام حكومتها را به دست دارند، براي تامين منافع خود از تعصبات مردم متعارف سود ميجويند و آنان را بيدريغ به جان يكديگر مياندازند. از اين رو براي تامين صلح بايد به موازات تامين دوستي ملتها، از خودكامگي حكومتها جلوگيري كرد. بايد كاري كرد كه حكومتها به منزلهي نيروي اجرايي طبقه يا گروههايي معين نباشند، بلكه نمايندهي همه يا دستكم اكثريت ملت محسوب شوند. در اين صورت ميتوان گفت كه حل مسئلهي جنگ و بسياري ديگر از مسائل بينالمللي به حل مسائل ملي بسته است.
در زمان حاضر، ضرورت دارد كه همهي ملتها براي حفظ صلح به جهادي بزرگ دست بزنند. اين جهاد بايد به هدفهاي گوناگوني ناظر باشند: جلوگيري از بهرهكشي انسان از انسان، استقرار حكومت هاي ملي، سركوبي استعمار و امپرياليسم اقتصادي معاصر، برقراري مناسبات متنوع انساني بين ملتها، همزيستي مسالمتآميز دولتها، خلع سلاح عمومي با نظارت دستگاههاي بينالمللي و ... .
...
مبانی نظری مهرورزی وخشونت_1579466714_35872_5739_1358.zip0.04 MB |