تحقیق تصوف وطریقت دارای 150 صفحه وبا فرمت ورد وقابل ویرایش می باشد
تصوف يعني طريقت ، راهي به سوي حقيقت = انرژي زمخت را به انرژي لطيف (الهي) تبديل كردن . (هماهنگي با كل)
شرط طريقت
1-فقر (تهيدستي روحاني ) = فنا= ساده زيستن و بي نفس بودن (درروح فقير بودن )
2-ذكر (يادآوري)= پژواك خداوند
يادآوردن و ذكر خدا اين است كه تو خدا را دردرختان ، پرندگان و مردم و حيوانات بيني . هركجا زندگي جاري است خدا را آنجا بجو ، هركجا كه هستي هست خدا را درآنجا بياب ، زيرا تنها خدا وجود دارد و نه هيچ چيز ديگر .
3-معرفت
تو درنفاق زندگي ميكني و بردگي تو همين است و هرچيز واقعي با چيزي مصنوعي جايگزين شده (شخصيت جايگزين معرفت با آگاهي گشته است ). شخصيت ساخته انسان است و معرفت امري الهي است . انسان آگاه با معرفت خويش زندگي مي كند و معرفت او ، شخصيت اوست . اگر شخصي به تو توهين كرد ، انسان با شخصيت پاسخي آماده دارد . انسان با معرفت پاسخ هاي آماده و ازپيش تعيين شده ندارد . او معرفت دارد و كيفيتي آينه گون درخود دارد . رفتار او بر اساس هشياري آن لحظه او خواهد بود . رفتار او براساس گذشته ، حافظه اش و از ذهنش نمي آيد . رفتار او درلحظه حال است و تازه خواهد بود . رفتار او زيبايي دارد و موقرانه است (نياز لحظه هر چيز كه باشد تو آن را درخودت خواهي داشت ). ولي انسان با شخصيت زشت است . درگذشته و درعادات خود زندگي مي كند .
بود آيا كه درميكده ها بگشايند
گره از كار فروبسته ما بگشايند
اگر ازبهر دل زاهد خودبين بستند
دل قوي دار كه از بهر خدا بگشايند
عشق
ذهن درامور تازه كاملاً ناتوان است و ترس برمي خيزد . با ترك دنياي كهنه ي راحت و امن درد آغاز مي گردد. ولي تو بدون رفتن از درون رنج نمي تواني به شعف دست يابي . بسياري از انسانها نيز دررنج هستند ، ولي رنجشان عبث است . زيرا دردكشيدن بدون عشق ، يك اتلاف وقت است و بالعكس رنج كشيدن درعشق ، سازنده است و تو را به سطوح بالاتر معرفت خواهد برد .
عشق يعني تو باز باشي ، آسيب پذير باشي ، حصار ها و زره پوش ها را بياندازي ، درآمدن ازحالت دفاعي ، خطرناك زندگي كني و ازخود شيفتگي و ازدنياي بسته خويش بيرون بيائي (يعني شخص وجود ندارد ) و ديگر آنكه عشق يعني ديگران مي توانند تو را انكار كنند . مي توانند تو را آزرده كنند و توبايد اين چالش ها را بپذيري تا رشدي كامل داشته باشي . نخستين گام عشق يعني هماهنگ بودن با تمام انسانها ، حيوانات ، پرندگان ، درختان ، اشياء… و انتهاي آن پروردگار .
تمام راز، راز بزرگ ، رازرازها درهمين بي تلاش زيستن است . بي عملي يعني تسليم.
-تو نمي تواني بگويي : بگذار تسليم شوم زيرا تسليم شدن به نظربهترين راه براي رسيدن به سرور ، خدا ، فراتر آگاهي و اشراق است آن وقت تسليم تو وسيله اي است براي رسيدن به يك هدف ، ولي تسيلم واقعي ، وسيله اي نيست براي يافتن چيزي . انسان فقط آسوده است .
تسيلم را (فناء في الله )مي خوانند ، ناپديد شدن درخداوند و آن وقت از ميان اين ناپديد شدن ، چيزي شروع به پيدايش مي كند و آنان اين حالت را بقاءلله مي خوانند : حضور خداوند چيزي كه غير قابل توصيف و بيان نشدني است . يك تجربه ي بي كلام است . حالتي كه نه ذهنيت است و نه عينيت بلكه وراي هردو است .
مسئله انسان چگونه يافتن خداوند نيست ، اين است كه چگونه از اين زندان كه ذهن تو است و فرهنگ تو است آزاد شوي زيرا ذهني كه تو را ازآن خود مي خواني ، مال تونيست .
انسان پيوسته هرلحظه درتضاد و جنگ بسر مي برده اين آموزش دنيا است . وقتي ازهمان ابتدا به تو درس جاه طلبي مي دهند . يعني تو بايد از ديگران بالاتر باشي يعني كه تو بايد برتري خودت را اثبات كني و ثابت كني كه ديگران ازتو پائين تر هستند و تو بايد موفق شوي .
مسئله انسان چگونه يافتن حقيقت نيست زيرا تا وقتي كه تو آزاد نباشي ، نمي تواني حقيقت را پيدا كني ، حقيقت فقط درآزادي اتفاق مي افتد . اززنداني كه برتو تحميل كرده اند بيرون بيا . اگر با زندان همكار نكني ، زندان نمي تواند وجود داشته باشد و اگر تو بخواهي خداوند را بشناسي ، زندگي را بشناسي و نعمتها و بركات آن را درك كني و زيبايي اين جهان هستي را ببيني آزادي نخستين پيش نياز است .
آفرينش تقسيمات درانسان ايجاد شكاف دراو بوده است . به تو گفته اند كه بدن تو از روحت جداست ، خداوند از دنيا جداست ،دنياي ديگر دنياي واقعي است و اين دنيا دروغين و كاذب است و براي دربند نگاه داشتن تو از واژه ترس استفاده شده : ترس ازجهنم ، وحشت از تنبيه ، و اينكه تو را براي بهشت و انواع خوشي هاي آن تو را طمع كار بارآورده اند . ولي اين گونه نيست : تنها يك دنيا وجود دارد ، اين تنها دنيا است . بدن و روح تو يگانه و يكي است . تمام ترسها را دور بريزيد . اگر عاشق زندگي باشي و آن را محترم بداري و جشن بگيري ، دربهشت هستي . اگر نتواني شادماني كني ، اگر چنان زنجيرهاي سنگيني برپا و دست داشته باشي كه نتواني با آهنگ زندگي به رقص درآيي . آنوقت در دوزخ بسر مي بري.
تصوف_1559981923_27442_5739_1996.zip0.17 MB |